عشق یعنی آن همه حس نیاز
عشق یعنی عطری از گلبرگ یاس
عشق یعنی دست من در دست تو
تو همان شاه دل و من مست تو
عشق یعنی آن همه حس نیاز
عشق یعنی عطری از گلبرگ یاس
عشق یعنی دست من در دست تو
تو همان شاه دل و من مست تو
for ever and ever love can keep us together
لب ها می لرزند. شب می تپد... جنگل نفس می کشد.
پروای چه داری! مرا در شب بازوانت سفر ده.
انگشتان شبانه ات را می فشارم و باد شقایق دور دست را پرپر می کند.
به سقف جنگل می نگری: ستارگان در خیسی چشمانت می دوند.
بی اشک چشمان تو ناتمام است... و نمناکی جنگل نارساست...
دستانت را می گشایی گره ی تاریکی می گشاید.
لبخند می زنی رشته ی رمز می لرزد.
می نگری رسایی چهره ات حیران می کند.
بیا با جاده ی پیوستگی برویم.
چشمان را بسپاریم که مهتاب آشنایی فرود آمد.
لبان را گم کنیم که صدا نابهنگام است......
درخواب درختان نوشیده شویم که شکوه روییدن در ما می گذرد!
باد می شکند شب راکد می ماند... جنگل از تپش می افتد.
جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم و شیره ی گیاهان به سوی ابدیت می رود.....
د...و...س...ت...ت...د...ا...ر...م...
دل من هواتو کرده.......فقط هم تو رو می خواد!............
به آن زیبایی می اندیشم که زمان را به فراسو برد؛
به دنیایی که هیچ چیز دیگری نمی شناسد.
جایی که همه چیز پاک است و ناب و نیکو.
و انسانها آرزومند آن که یار یکدیگر باشند!
جایی که کشف خود راه و رسم زندگی است...
و هراسی از شکست در دلها نیست.
جای که خدا در وجود یکایک ما حضور دارد!!
و برای همه حقیقت او آشکار است.!
به زمانی می اندیشم رها از رنج...
جایی که عشق معنایی پیوسته یافته است؛
تا انسانها را تا ابد به هم پیوند دهد...
به آن می اندیشم که تمام این ها روزی حقیقت یابند!
و نیایشم این است که در همه اینها با تو سهیم باشم...
عاشقی
عاشقی را مرحمی جز عشق نیست
عاشقان را زندگی جز عشق چیست؟
گر نباشدعاشقی و عاشق ومعشوق و عشق
زندگی را از چه رو بی عشق زیست؟
غنیمت
چه دردی است؟ قلب من می شکند....
ای کاش شب و مهتابش را غنیمت می شمردیم!
گذراندیم شب زیبا را !!
به امید فردا............
ولی اکنون!
از شب و ماه
هیچ نمانده
جز نگاه ابر سیاه!
نه خورشید پیداست و نه ماه!
معشوقه
در آستانه ی پرواز منی معنی عشق و سر آغاز منی
گر نیایی سوی دل بار دگر معشوقه ی عاشق کش دنیای منی!
عشق
عشق یعنی آن همه حس نیاز عشق یعنی عطری از گلبرگ یاس
فراق
این شبها ز تنهایی در فراقت کشم آهی
که ای بی وفا یارم تا به کی کنم زاری
من ز هجرت مردم و تو در بی خیالی
دل من می کشد از حال تا سحر چه بی خوابی
تو بگو که چگونه در هوای بارانی
سر کنم من تا صبح شب سرد و طولانی
درغم هجرت دوست! می کنم چه بی تابی
که دگر اشکم هم نچکد به آسانی
شعر بی معنی من نرسد به پایانی
که چنین شعری جا نشود به طوماری
از هم اکنون آن مهر می زنم به پیشانی
که برآن حک گشته عاشق قربانی!
زمان
گذر زمان..............
هشدار زندگی است!
و زندگی!
خواب قبل از بیداری!!!!
و خواب، فرصت و بیداری، پیشمانی عبور این فرصت..........
امید!
پرده شب تا کران بام ها خم شده و خوشه ی ماه سنگینی شب را به دوش می کشد!
عبور یک ستاره از گوشه ی چشم آسمان مقدس ترین معنای شب را بر کرانه ی های ذهن به تصویر می کشد!
و مرداب...........!
این معنی مرده، ظریف ترین باورها را در دل عاشق ترین نیلوفر ها در کوته ذهن آدمی به رخ می کشد.
آیا هیچ! به عبور وحشی خارها بر ساقه ی سبز یک رز سرخ نگریسته ای؟؟!!
که چگونه زیبای اندیشه ها را به لطافت به آغوش کشیده؟!!!!
به من حق بده!
به من حق بده که بگویم ناله های بوم های شبانگاهی همان نغمه ی زیبای شب است و امید است و امیدواری!.............
در میان نیستی های این هستی به دنبال تکه ای هستی نباش، آنچه هست و نیست همه برای توست....
حس بی قرار درونت را افسار کن....... اگر تو به گوهر، گوهر نگفته بودی او همان سنگ بود! پس خودت می سازی آنچه می بینی....
در بی قراری پی قراری، در قرار بی قراری را می جویی!!! تو چه می خواهی؟ آنچه که داری همان است که می خواهی......... کمی فکر کن.
این همان حقیقتی است که اگر داشته هایت را بگیرند در غمشان شیون سر می دهی، ولی اگر نگیرند هیچوقت در زندگی ات نیستند...
تو نمی دانی که چه داری!! کمی فکر کن.
تو اگر همان نیستی که می خواهی پس باید چیز دیگری می بودی چون تو همانی که می خواهی... می دانی؟!!!
کمی فکر.......... نه ... تو که فکر نمی کنی! تو فقط می بینی .......
گاهی وقتها باید چشم ها را بست! کمی فکر کن.
توصیه های روانی (کنترل خود و زندگی)
در واقع باید بدانیم که:
هیچ معنای واقعی در یک میلیون پول یا در رئیس شرکت بودن یا در مادر شدن وجود ندارد بلکه معنا در زمان حال یافت می شود. در «آینده» بهتر بودن، بهتر از در «حال» نبودن نیست. اگر، بخواهید معنا را پیدا کنید، باید به زمان حال توجه کنید، و در زمان حال است که شما پاداش هایتان را می یابید.
جملاتی که در آن «اگر» «ای کاش» «شانس» به کار رفته است غلط است از آنها استفاده نکنید.
همانطور که چیزهای بیشتری را راجع به قوانین جهانی می آموزیم، تمایل پیدا می کنیم مراحل زیر را حل کنیم.
مرحله ی (1): ما هیچ هدف خاصی نداریم. باورمان اینست که زندگی بازی شانس است. و بدون اینکه به جای خاصی برویم، بی هدف زندگی می کنیم: و این ذهنیت افراد قربانی است.
مرحله ی (2): ما روی اهدافمان کار می کنیم. مواضع اهدافهمان را شناسایی می کنیم در میابیم که اگر تجسم و تلاش منسجم با هم ترکیب شوند، نتایج خارق العاده ای حاصل می شوند. همچنین متوجه می شویم که گاهی اوقات شما به اهدافتان می رسید، اما آنها شما را شادتر نمی کنند.
مرحله ی (3): ما روی خودمان کار می کنیم. به این حقیقت پی می بریم که اگر در زمان حال نهایت سعی خود را بکنیم و بگذاریم زندگی خود بر ما آشکار شود، آنگاه اغلب زندگی پاداش هایی را به ما می دهد که بزرگتر از آنند که ما تصور کرده بود یم. همچنین در میابیم که باید بین سخت کوشی و زمان بندی خوب تعادل ایجاد کنیم. و می فهمیم که درماندگی و ناامیدی چاره دارند. و بالاخره، همانطور که تعادل و آرامش خاطر بیشتری بدست می آوریم، اعتقادمان به کشمکش و دعوا با حس مبارزه طلبی جایگزین می شود.
پس معنای زندگی کجاست؟
ما زندگیمان را با یک کار بزرگ معنا دار نمی کنیم. بلکه باید معنا را در انبوه کارهای کوچک جستجو کنیم، و ارتباطی را میان آنها بیابیم.
حالا خط مشی کوتاهی در روابط انسان ها:
شش کلمه مهم: من قبول می کنم که اشتباه کردم.
پنج کلمه مهم: کارت را خوب انجام دادی.
چهار کلمه مهم: ببینم نظر تو چیست؟
سه کلمه مهم: اگر لطف کنید.
دو کلمه مهم: خیلی ممنون.
یک کلمه مهم: ما.
کم اهمیت ترین کلمه: من.
هم نوا!
ای هم نوای قلب من..........
آهنگ تو آهنگ من!
ای بهترین پرواز من!
آواز تو.............. آغاز من!
(فقط برای تو که خیلی دوستت دارم)
برای همسرم سید علی
دوستدارت هاجر